رفیق بامعرفتم


اینروزا با دردام رفیــق فاب شــُدم


شــب لحافــ ِ تنهایــیم پـُر میشه از دردَم …


دوره کمــَرَم حلقــه میکنه دستاشـو …


در آغوش میکشــه این جسم ِ بی جونـــ ُ


نتــَرس !


خوشبختــَم باهــاش …



می ترسم

پشت سرم حرف بود

حدیث شد

می ترسم آیه شود!

سوره اش کنند به جعل!

بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل